به دود تبدیل شدن. چون دود گشتن. به رنگ و شکل و بوی دود درآمدن بر اثر سوختن: زآب حسامش فلک رنگ برد چون زمین زآتش خشمش زمین دود شود چون فلک. خاقانی. ، کنایه است از به هوا رفتن و نابود شدن. چون دود از میان رفتن و زایل شدن. (یادداشت مؤلف). - دود شدن و به هوا رفتن، بی مصرفی معلوم و بی نتیجۀ روشن تلف شدن مالی. فانی و نابود شدن چنانکه مالی کثیر در دست وارثی نادان: اموال فلانی دود شد و به هوا (یا آسمان) رفت. (یادداشت مؤلف)
به دود تبدیل شدن. چون دود گشتن. به رنگ و شکل و بوی دود درآمدن بر اثر سوختن: زآب حسامش فلک رنگ برد چون زمین زآتش خشمش زمین دود شود چون فلک. خاقانی. ، کنایه است از به هوا رفتن و نابود شدن. چون دود از میان رفتن و زایل شدن. (یادداشت مؤلف). - دود شدن و به هوا رفتن، بی مصرفی معلوم و بی نتیجۀ روشن تلف شدن مالی. فانی و نابود شدن چنانکه مالی کثیر در دست وارثی نادان: اموال فلانی دود شد و به هوا (یا آسمان) رفت. (یادداشت مؤلف)
برکشیده شدن، گره گشوده شدن، از میان رفتن یکسو شدن بالاکشیدن ارتفاع یافتن: کارگر گوز مرفوع شد و جانب اعادی مکسور گشت، برطرف شدن رفع شدن، رفع اشکال شدن، حرکت رفع (ضمه با تنوین یا بی تنوین) گرفتن حرف آخر کلمه
برکشیده شدن، گره گشوده شدن، از میان رفتن یکسو شدن بالاکشیدن ارتفاع یافتن: کارگر گوز مرفوع شد و جانب اعادی مکسور گشت، برطرف شدن رفع شدن، رفع اشکال شدن، حرکت رفع (ضمه با تنوین یا بی تنوین) گرفتن حرف آخر کلمه