جدول جو
جدول جو

معنی مردود شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مردود شدن
بازگردانیده شدن، رد شدن مطرود گشتن: زان غنا و زان غنی مردود شد که ز قدرت صبرها پدرود شد، (مثنوی)، در امتحان توفیق نیافتن
فرهنگ لغت هوشیار
مردود شدن
ردشدن، رفوزه شدن
متضاد: قبول شدن، طرد شدن، مطرود شدن، رانده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ دَ)
به دود تبدیل شدن. چون دود گشتن. به رنگ و شکل و بوی دود درآمدن بر اثر سوختن:
زآب حسامش فلک رنگ برد چون زمین
زآتش خشمش زمین دود شود چون فلک.
خاقانی.
، کنایه است از به هوا رفتن و نابود شدن. چون دود از میان رفتن و زایل شدن. (یادداشت مؤلف).
- دود شدن و به هوا رفتن، بی مصرفی معلوم و بی نتیجۀ روشن تلف شدن مالی. فانی و نابود شدن چنانکه مالی کثیر در دست وارثی نادان: اموال فلانی دود شد و به هوا (یا آسمان) رفت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
متولد شدن و زاییده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ دَ)
مدروس گشتن. مدروس گردیدن. متروک و بی رونق شدن. از رواج افتادن وفراموش گشتن: و آن حکم و مواعظ... خود مدروس شود. (کلیله و دمنه). رجوع به مدروس گشتن شود
لغت نامه دهخدا
آسیب دیدن صدمه دیدن آسیب یافتن: در این زد و خورد پنج تن مصدوم شدند
فرهنگ لغت هوشیار
از دین بر گشتن دینگردان شدن دین گرداندن از دین حقیقی عصر بازگشتن، دین اسلام را ترک کردن: عبدالله بن سعد بن ابی سرح که مرتدشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوب شدن
تصویر مندوب شدن
انتخاب شدن برای اجرای مهمی: (من بنده بدان رسالت مندوب ... شدم) (نفثه المصدور. چا. یز. 31- 30)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفقود شدن
تصویر مفقود شدن
گم شدن، از میان رفتن گم شدن ناپدید گشتن، از بین رفتن: (و از جوانان شهر بسیار مفقود شدند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 40)
فرهنگ لغت هوشیار
برکشیده شدن، گره گشوده شدن، از میان رفتن یکسو شدن بالاکشیدن ارتفاع یافتن: کارگر گوز مرفوع شد و جانب اعادی مکسور گشت، برطرف شدن رفع شدن، رفع اشکال شدن، حرکت رفع (ضمه با تنوین یا بی تنوین) گرفتن حرف آخر کلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقوم شدن
تصویر مرقوم شدن
نوشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعوب شدن
تصویر مرعوب شدن
شکوهیدن ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربوط شدن
تصویر مربوط شدن
ربط یافتن بسته شدن وابسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ور افتادن بر افتادن، کهنه شدن، ناپدید شدن، دیوانه شدن کهنه شدن، بی رونق شدن فرسوده شدن، ناپدید شدن، دیوانه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مولیده کردن، بازگردانیدن بازگردانیدن، رد کردن طرد کردن، در امتحان قبول نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
آشکارشدن، نمایان گشتن، علنی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تدوین یافتن، تدوین شدن، گردآوری شدن، جمع آوری شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رانده شدن، طرد شدن، کنار گذاشته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسیب دیدن، صدمه دیدن، مجروح شدن، زخمی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شک بردن، شک کردن، دودل شدن، تردید کردن
متضاد: متقین شدن، یقین کردن، مطمئن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گم شدن، ناپدید شدن، ازبین رفتن
متضاد: پیدا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نیست شدن، نابود شدن، زوال یافتن، هلاک گشتن، محوشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیمناک شدن، متوحش شدن، هراسان گشتن، سراسیمه شدن، وحشت کردن، به وحشت افتادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به رحمت خدا رفتن، درگذشتن، فوت کردن، وفات یافتن، مردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متداول شدن، رایج شدن، ترویج یافتن، معمول شدن، باب شدن
متضاد: منسوخ شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نمدارشدن، نم شدن، نمگین شدن، نمناک گشتن، نمورگشتن، رطوبت دار شدن
متضاد: خشک شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزرگ شدن، بالغ شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد